اعتقاد داشت یک روز زندگی برای فهم معنا و کشف راز آن کافی ست...

و افسوس می خورد به حال آنها که سال ها زندگی کرده اند و هیچ نفهمیده اند..

گفت باید آدم ها را از این خواب بیدار کنم...

شاید باور نکنی! ولی وقتی رفت تا رازش را در گوش اولین نفر زمزمه کند ، ناگهان آن فرد برآشفت و آنقدر او را

زد تا کشته شد...!  و من هنوز شوکه ام! که چرا؟

این ها را امروز در اتوبوس یک مگس برایم تعریف کرد که عزیزترین برادرش را از دست داده بود و اصرار داشت من جوابش را بدهم که چرا...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: متن ادبی و شعر ، ،
برچسب‌ها:

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سه میل