تاریخ : سه شنبه 13 تير 1391
بازدید : 852
نویسنده : سیامک

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:  «نصف قلمرو پادشاهی ام را

به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند». تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا

ببیند چطور می شود شاه را...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان خوشبخت ترین آدم !"پادشاهی پس از اینکه بیمار شد"نصف قلمرو پادشاهی"معالجه"تمام آدم های دانا"پیراهنش"لئو تولستوی ,
تاریخ : یک شنبه 28 خرداد 1391
بازدید : 1046
نویسنده : سیامک

زن و مردی چند سال بعد از ازدواجشون صاحب پسری میشن و چند روز

بعد از تولد بچه متوجه میشن که اون یه نابغه اس بچه در یک سالگی مثل یک...

بقیه را در ادمه مطالب بخوانید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان"داستان یک نابغه !"زن و مردی"مثل یک آدم بزرگ"در سه سالگی با اساتید دانشگاه به بحث و تبادل نظر میپردازه"در شش سالگی میمیره" ,
تاریخ : شنبه 20 خرداد 1391
بازدید : 809
نویسنده : سیامک

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیرمرد همیشه از خروپف

همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو...

بقیه را در ادمه مطالب بخوانید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستانک"لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او"زن و شوهر پیری"خروپف همسرش"گله های شوهرش"بگو مگوها"ضبط صوت"خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند" ,
تاریخ : شنبه 13 خرداد 1391
بازدید : 1489
نویسنده : سیامک

داستان انگلیسی کوتاه زن زرنگ با ترجمه فارسی متن

لطفا ادامه را بزنید...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان انگلیسی" ترجمه فارسی"کوتاه زن زرنگ ترجمه فارسی متن"جمع آوری پول"بسیار خسیس بود"توی تابوت بذاری"مراسم کفن و دفن ,
تاریخ : شنبه 13 خرداد 1391
بازدید : 2340587
نویسنده : سیامک

برای مشاهده ترتیب ماه های میلادی با معادل تقریبی فارسی آن

ادامه مطلب را کلیک کنید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: ماه های میلادی "فارسی"ترتیب ماه های میلادی با معادل تقریبی فارسی آن"معادل میلادی ,
تاریخ : جمعه 5 خرداد 1391
بازدید : 919
نویسنده : سیامک

هر نگاه بستگی به احساسی که درآن نهفته است.سنگینی خاص خودش را دارد
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد بدون انکه احساس کنی تنت را...

لطفا برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه و برداشتتان از داستان رادر بخش نظرات قید کنید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: قصه درد عشق"هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است"گرمای عشق"تنت را می سوزاند"نگاه های قبلی"در امتداد مقصد ,
تاریخ : جمعه 5 خرداد 1391
بازدید : 866
نویسنده : سیامک

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟

همه با ترس...

لطفا ادامه را بزنید...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: بین شما کسی مسلمان هست؟"جوانی با چاقو وارد مسجد شد"سکوت در مسجد"پیرمرد"گله گوسفندان"خون آلود"با چند رکعت نماز ,
تاریخ : شنبه 23 ارديبهشت 1391
بازدید : 894
نویسنده : سیامک

هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و...

ادامه مطالب را بزنید...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: هیزم شکن و فرشته"رودخونه"حال گریه کردن"آیا این تبر توست؟"تبر نقره ای ,
تاریخ : یک شنبه 10 ارديبهشت 1391
بازدید : 1052
نویسنده : سیامک

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او

که راننده موتور سیکلت بود و .. .

لطفا ادامه را بزنید

 



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: احساس خوشبختی داروی جسم و روح , , "روزی زنی روستائی"هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود"راننده موتور سیکلت ,
تاریخ : شنبه 2 ارديبهشت 1391
بازدید : 949
نویسنده : سیامک

یک خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز کردند .طفلکی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما....

ادامه را بزنید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: طنز"داستانک"یک خانم روسی"یک آقای آمریکایی"زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز کردند "زبان انگلیسی بلد نبود ,
تاریخ : چهار شنبه 1 ارديبهشت 1391
بازدید : 1010
نویسنده : سیامک

 

گنجشک به خدا گفت، لانه ی کوچکی داشتم،
آرامگاه خستگیم، سرپناه بی کسی، طوفان تو آن را ازمن گرفت کجای دنیای تو را گرفته
بود؟؟ خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را
واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی!
چه بسیار
بلاها که از تو به واسطه ی حکمتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی!

 



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: حکمت خدا"گنجشک به خدا گفت"سرپناه بی کسی"خدا گفت"ماری در راه لانه ات بود"به واسطه ی حکمتم ,
تاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391
بازدید : 970
نویسنده : سیامک

مادرم یك چشم نداشت. در كودكی براثر حادثه یك چشمش را ازدست داده بود. من كلاس

سوم دبستان بودم و برادرم كلاس اول. برای من آنقدر...

لطفا ادامه را بزنید..



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: واقع بینی یک پسربچه"مادرم یك چشم نداشت"سوم دبستان"نقص عضو"با دو چشم نقاشی می‌كردم"مدرسه"معلم ,
تاریخ : چهار شنبه 7 ارديبهشت 1391
بازدید : 1030
نویسنده : سیامک


* : حالا سر فرصت برات همه چیزو ، مفصل تعریف میکنم ، فقط اینو

 

 

بگو ، امروز ساعت چند ؟ کجا ؟ دلم واست یه ذره شده مهربونم ...

 

 

** : ( سکوت ) 

 

* : الو ... ستاره ... صدامو داری ؟ ... الو ..

لطفا ادامه را بزنید...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان زندگی ستاره"بگو , امروز ساعت چند ؟"الو , , , ستاره"کله گنده های بازار"چک برگشتی"کتکم زد" ,
تاریخ : چهار شنبه 7 فروردين 1391
بازدید : 756
نویسنده : سیامک

 


زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.
اول: مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
او گفت: ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.
گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم: کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم: زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست؛ تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

 



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: جوابهای تکان دهنده"زاهدی گوید"مرد فاسدی"فردا حال ما چه خواهد بود"مستی"چراغی در دست داشت ,
تاریخ : سه شنبه 4 فروردين 1391
بازدید : 930
نویسنده : سیامک

 مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید.
پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می خواست کار....

 ادامه



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: نوشته روی دیوار"مادر خسته از خرید برگشت"آشپزخانه"ماژیک"خط خطی کرد"تامی" گریه کرد"قلب بزرگ ,
تاریخ : یک شنبه 28 اسفند 1390
بازدید : 823
نویسنده : سیامک

داستان واقعی بسیار جالب ازیک معلم و دانش آموز.....

 

 

خیلی جالب و تاثیر گذار ( حتما بخوانید)



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان واقعی"داستان واقعی بسیار جالبی ازیک معلم و دانش آموز"خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان"پسر کوچکى"همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت"به درس و مشق او علاقه اى ندارد ,
تاریخ : دو شنبه 24 فروردين 1391
بازدید : 872
نویسنده : سیامک

ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس میشوند. لطفا به این ماجرا که دوستم برایم روایت کرد توجه کنید....

ادامه را بزنید...

 



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: یک شب با زنی دیگر"همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم"مادرم"امشب را با هم باشیم"آن جمعه ,
تاریخ : پنج شنبه 17 آذر 1390
بازدید : 951
نویسنده : سیامک

تصميم قاطع مديريتي

روزي مدير يكي از شركتهاي بزرگ در حاليكه به سمت دفتر كارش مي رفت چشمش به جواني افتاد كه در كنار ديوار ايستاده بود و به اطراف خود نگاه ميكرد.

جلو رفت و.....

 



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: تحکایت یک تصمیم قاطع مدیریتی"چشمش به جواني افتاد"حقوق"او پيك پيتزا فروشي بود ,
به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم محتوای مطالب این وبلاگ بر وفق مرادتون باشه.در بین موضوعات حرفهای دلم رو نیزآوردم که از زبان خودمه"نظر یادتون نره

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جلگه حیات و آدرس siyamak62.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com