تاریخ : پنج شنبه 13 تير 1392
بازدید : 714
نویسنده : سیامک

ستارخان نوشته بود:

من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگه اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد .اما....



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: ستارخان"آذربایجان"مشروطه"علف رو از ریشه درآورد"خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم ,
تاریخ : یک شنبه 30 بهمن 1391
بازدید : 688
نویسنده : سیامک

دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟

مهمان با مهربانی جواب داد:بله.

دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن

دربین اونا یک عروسک باربی هم بود.

مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟

و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی. اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید

دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت:

اینو بیشتر از همه دوست دارم. مهمان با کنجکاوی پرسید:این که زیاد خوشگل نیست!

دخترک جواب داد: آخه اگه منم دوستش نداشته باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه

و دوستش داشته باشه ، اونوقت دلش میشکنه



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: دختر کوچک"مهمان"عروسکها"بانمک بودن"کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟"باربی"خوشگل نیست"اونوقت دلش میشکنه ,
تاریخ : سه شنبه 28 شهريور 1391
بازدید : 995
نویسنده : سیامک

پرستار، مردی با یونیفرم ارتشی و با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری

آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: آقا پسر شما اینجاست!

پرستار مجبور شد چند بار ....

بقیه داستانک در ادامه مطلب...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: پیرمرد و سرباز"مردی با یونیفرم ارتشی"پرستار"آقا پسر شما اینجاست"جملاتی از عشق و استقامت برایش میگفت"صداهای شبانه بیمارستان"ویلیام گری ,
تاریخ : دو شنبه 6 شهريور 1391
بازدید : 806
نویسنده : سیامک

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟

میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم...

بقیه داستانک در ادامه مطلب...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: دختری با روح بزرگ"دخترم آوا"شیر برنج"فقط چند قاشق"می خوام سرمو تیغ بندازم"آوا اشک می ریخت"دختر شما , آوا , واقعا فوق العاده ست"شیمی درمانی ,
تاریخ : پنج شنبه 2 شهريور 1391
بازدید : 912
نویسنده : سیامک

شخصی مادر پیرش را  در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد.

روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود:آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود:

او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل

بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: مادر پیرش"زنبیلی"حضرت عیسی"او را شوهر بده"تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟ ,
تاریخ : سه شنبه 31 مرداد 1391
بازدید : 856
نویسنده : سیامک

یکی از دوستام تعریف می کرد:با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم

یه بچه ی ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو...

بقیه داستانک را در ادامه مطلب بخونید...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: مسافر اتوبوس (داستانک طنز)"اتوبوس"بچه"شکلات کاکایویی"یه گاز بزرگ زدم"دستشویی"روی شکلاتا مسهل میمالیم ,
تاریخ : شنبه 28 مرداد 1391
بازدید : 781
نویسنده : سیامک

چكش برگشت خورده بود. طلبكار با مأمور درب خانه آمد و صدایش را

بلند كرد ،بی تاب شد و فریاد زد ای خدا!به دادم برس !كجایی!

ندایی در درونش پاسخ داد: تو كجایی!



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: توكجایی!"چكش برگشت خورده"طلبكار با مأمور"فریاد زد ای خدا!ندایی در درونش ,
تاریخ : سه شنبه 26 مرداد 1391
بازدید : 679
نویسنده : سیامک

-بابا ! يك سوال از شما بپرسم؟
-بله حتماً. چه سوالی؟
-بابا شما براي هر ساعت كار چقدر پول مي گيريد؟

-مرد با عصبانيت پاسخ داد : اين به....

لطفا ادمه مطالب را بخوانید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستانک "دوست دارم با شما شام بخورم"بابا ! يك سوال از شما بپرسم"راي هر ساعت كار چقدر پول مي گيريد؟"20 دلار"عصباني شد"تقاضاي پول كردي ,
تاریخ : سه شنبه 24 مرداد 1391
بازدید : 1088
نویسنده : سیامک

مرد درحال تمیز كردن اتومبیل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 6 ساله اش

تكه سنگی برداشته و به روی ماشین خط می اندازد .  

مرد با عصبانیت دست كودك را گرفت و چندین....

لطفا ادمه مطالب را بخوانید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان مرد عصبانی"تمیز كردن اتومبیل "ر وری ماشین خط می اندازد"شكستگی"انگشتان دست خود را از دست داد ,
تاریخ : جمعه 20 مرداد 1391
بازدید : 815
نویسنده : سیامک

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟ 

هیچکس جوابی نداد کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا..

بقیه را در ادمه مطالب بخوانید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان عشق یک دختر"معلم"چه کسی می دونه عشق چیه؟"لنا یکی از بچه های کلاس"اشک تو چشاش جمع شده بود"با خودم عهد بستم ,
تاریخ : سه شنبه 17 مرداد 1391
بازدید : 752
نویسنده : سیامک

خوشبختي ما در سه جمله است : تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا 
ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم :

حسرت ديروز،

             اتلاف امروز،

                             ترس از فردا

در ادامه مطالب داستانک مرتبط با این موضوع را هم بخوانید..



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: خوشبختي در سه جمله"تجربه از ديروز , استفاده از امروز , اميد به فردا"تباه"داستانک ,
تاریخ : جمعه 30 تير 1391
بازدید : 986
نویسنده : سیامک

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر 10 ساله‌اى

وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.

پسر پرسید: بستنى...

بقیه را در ادمه مطالب بخوانید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: بستنى با شکلات یا انعام؟"داستانک"خدمتکار براى سفارش گرفتن"دستش را در جیبش کرد"بستنى خالى چند است؟ ,
تاریخ : سه شنبه 13 تير 1391
بازدید : 852
نویسنده : سیامک

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:  «نصف قلمرو پادشاهی ام را

به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند». تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا

ببیند چطور می شود شاه را...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان خوشبخت ترین آدم !"پادشاهی پس از اینکه بیمار شد"نصف قلمرو پادشاهی"معالجه"تمام آدم های دانا"پیراهنش"لئو تولستوی ,
تاریخ : یک شنبه 28 خرداد 1391
بازدید : 1046
نویسنده : سیامک

زن و مردی چند سال بعد از ازدواجشون صاحب پسری میشن و چند روز

بعد از تولد بچه متوجه میشن که اون یه نابغه اس بچه در یک سالگی مثل یک...

بقیه را در ادمه مطالب بخوانید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان"داستان یک نابغه !"زن و مردی"مثل یک آدم بزرگ"در سه سالگی با اساتید دانشگاه به بحث و تبادل نظر میپردازه"در شش سالگی میمیره" ,
تاریخ : شنبه 20 خرداد 1391
بازدید : 809
نویسنده : سیامک

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیرمرد همیشه از خروپف

همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو...

بقیه را در ادمه مطالب بخوانید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستانک"لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او"زن و شوهر پیری"خروپف همسرش"گله های شوهرش"بگو مگوها"ضبط صوت"خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند" ,
تاریخ : شنبه 13 خرداد 1391
بازدید : 1489
نویسنده : سیامک

داستان انگلیسی کوتاه زن زرنگ با ترجمه فارسی متن

لطفا ادامه را بزنید...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان انگلیسی" ترجمه فارسی"کوتاه زن زرنگ ترجمه فارسی متن"جمع آوری پول"بسیار خسیس بود"توی تابوت بذاری"مراسم کفن و دفن ,
تاریخ : شنبه 13 خرداد 1391
بازدید : 2340592
نویسنده : سیامک

برای مشاهده ترتیب ماه های میلادی با معادل تقریبی فارسی آن

ادامه مطلب را کلیک کنید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: ماه های میلادی "فارسی"ترتیب ماه های میلادی با معادل تقریبی فارسی آن"معادل میلادی ,
تاریخ : جمعه 5 خرداد 1391
بازدید : 919
نویسنده : سیامک

هر نگاه بستگی به احساسی که درآن نهفته است.سنگینی خاص خودش را دارد
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد بدون انکه احساس کنی تنت را...

لطفا برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه و برداشتتان از داستان رادر بخش نظرات قید کنید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: قصه درد عشق"هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است"گرمای عشق"تنت را می سوزاند"نگاه های قبلی"در امتداد مقصد ,
تاریخ : جمعه 5 خرداد 1391
بازدید : 866
نویسنده : سیامک

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟

همه با ترس...

لطفا ادامه را بزنید...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: بین شما کسی مسلمان هست؟"جوانی با چاقو وارد مسجد شد"سکوت در مسجد"پیرمرد"گله گوسفندان"خون آلود"با چند رکعت نماز ,
تاریخ : شنبه 23 ارديبهشت 1391
بازدید : 894
نویسنده : سیامک

هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و...

ادامه مطالب را بزنید...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: هیزم شکن و فرشته"رودخونه"حال گریه کردن"آیا این تبر توست؟"تبر نقره ای ,
تاریخ : یک شنبه 10 ارديبهشت 1391
بازدید : 1052
نویسنده : سیامک

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او

که راننده موتور سیکلت بود و .. .

لطفا ادامه را بزنید

 



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: احساس خوشبختی داروی جسم و روح , , "روزی زنی روستائی"هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود"راننده موتور سیکلت ,
تاریخ : شنبه 2 ارديبهشت 1391
بازدید : 949
نویسنده : سیامک

یک خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز کردند .طفلکی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما....

ادامه را بزنید



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: طنز"داستانک"یک خانم روسی"یک آقای آمریکایی"زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز کردند "زبان انگلیسی بلد نبود ,
تاریخ : چهار شنبه 1 ارديبهشت 1391
بازدید : 1010
نویسنده : سیامک

 

گنجشک به خدا گفت، لانه ی کوچکی داشتم،
آرامگاه خستگیم، سرپناه بی کسی، طوفان تو آن را ازمن گرفت کجای دنیای تو را گرفته
بود؟؟ خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را
واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی!
چه بسیار
بلاها که از تو به واسطه ی حکمتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی!

 



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: حکمت خدا"گنجشک به خدا گفت"سرپناه بی کسی"خدا گفت"ماری در راه لانه ات بود"به واسطه ی حکمتم ,
تاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391
بازدید : 971
نویسنده : سیامک

مادرم یك چشم نداشت. در كودكی براثر حادثه یك چشمش را ازدست داده بود. من كلاس

سوم دبستان بودم و برادرم كلاس اول. برای من آنقدر...

لطفا ادامه را بزنید..



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: واقع بینی یک پسربچه"مادرم یك چشم نداشت"سوم دبستان"نقص عضو"با دو چشم نقاشی می‌كردم"مدرسه"معلم ,
تاریخ : چهار شنبه 7 ارديبهشت 1391
بازدید : 1030
نویسنده : سیامک


* : حالا سر فرصت برات همه چیزو ، مفصل تعریف میکنم ، فقط اینو

 

 

بگو ، امروز ساعت چند ؟ کجا ؟ دلم واست یه ذره شده مهربونم ...

 

 

** : ( سکوت ) 

 

* : الو ... ستاره ... صدامو داری ؟ ... الو ..

لطفا ادامه را بزنید...



:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان زندگی ستاره"بگو , امروز ساعت چند ؟"الو , , , ستاره"کله گنده های بازار"چک برگشتی"کتکم زد" ,
به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم محتوای مطالب این وبلاگ بر وفق مرادتون باشه.در بین موضوعات حرفهای دلم رو نیزآوردم که از زبان خودمه"نظر یادتون نره

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جلگه حیات و آدرس siyamak62.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com