دیــری نَخـواهـد گُـذشتــ

حــیوانــاتــ بـَـرای کــوچَکــ شِمــُردنــِ یگـدیکــر

بـِــه هـَـم بِگــوینـَـد انســـان ...

در میان هر سیب
دانه ی محدودی ست
در دل هر دانه ،سیب ها نامحدود
چیستانی ست عجیب 
دانه باشیم نه سیب                  مجتبي كاشاني

نترس "جانم"...ظرفیت باور من به اندازه ی تمام دنیاست!!! تو "دروغت "را بگو!

قابل توجه!

بسیاری از «من هم دوستت دارم» ها

نتیجه رودربایستی ای هستند که

«دوستت دارم» ها ایجاد می کنند ،

جدی نگیرید! ...

برای خواندن شعر «کوچه» ازفریدون مشیری و پاسخ به شعر کوچه از

هما میر افشار( که هردو شعر هرخواننده ای رو به دیار خاطره ها میبره)

به ادامه مطلب بروید...

بزرگی وصیت کرد که برای سلامتی عقلتان هویج بخورید؛

همه خندیدند و کسی ندانست" که عقل خیلی ها امروزه

در چشمشان است!....

هیچکس نفهمید که خداوند هم تنهاییش را فریاد میزند ... قل هو الله احد

 ولی کو آدم !!

چايت را بنوش 
 نگران فردا نباش

از گندمزار من و تو مشتی كاه مي ماند
 

                                         برای بادها...                   

زندگی یعنی :

   ناخواسته به دنیا آمدن

     مخفیانه گریستن

    دیوانه وار عشق ورزیدن

     و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن .

تـازگـيـا مـُد شـده مـيـگـن عـشـقـت رو ول کـن بـره
اگـه بـرگـشـت مـال خـودتـه
اگـه بـرنـگـشـت از قـبـل هـم مـال تـو نـبـوده
لـعـنـتــــــــــــــي کـفـتـر بـازي مـي کـنـيم مـگـه؟

بیچاره چوب کبریت کوچک ...

آتش از سرش شروع شد بر جانش افتاد ....

فکرت را مراقب باش ...

و چه معمای عجیبی ست ؟؟

در دلش، درد بزرگی داشت ؛

درد دلی برای گفتن ،

هم داشت ، هم نداشت ...

اين روزها

      آدم ها به جاي اين كه به "پاي" هم پير شوند از "زبان " هم پير مي شوند!....

این قانون زندگیه و جای دلسردی نیست" زندگی باید کرد...

دلم میسوزه واسه آدم هایی که همیشه در فردا زندگی میکنن
                                        به خیال داشتن عمر نوح...

خدا بابا

صدای ناز می آید.

صدای کودک پرواز می آید.

صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد.

معلم در کلاس درس حاضر شد....

بقیه را در ادمه مطالب بخوانید

 زندگی باور می خواهد، 

درخانه سالمندان وقتی می‌بینی جای پدرها و مادرها روی تخت‌ پر است

اما در عوض بر روی تخت خانه فرزندان، عروسک‌های زیبایی خودنمایی

می‌کنند! دیگر دلت نمی‌گیرد" می‌سوزد.

ایـن روزها...!

زندگـی را سرد

سر مـی ڪشم

طعم بیهودگـــی مـی دهد

و اجبـار!!

   چقدر خوشحــال بود

   شیطــان

   وقتی سیب را چیدم"

   گمان می کرد فریب داده است مرا 

         نمی دانست

         تو پرسیده بودی

         مرا بیشتر دوست داری . .

         یا ماندن در بهشـــت را ...

لنگه های چوبی درحیاطمان گرچه کهنه اند وجیرجیر میکنند...
خوش بحالشان که لنگه همند و کنارهم...!

گفت: احوالت چطور است؟
گفتمش: عالی است

مثل حال گل!

حال گل در چنگ چنگیز مغول!

گـاهــی نمـی دانــی """از دسـت داده ای... یـــا ، از دسـت رفـــتـه ای...

چه حال مضخرفیه!!!