یک دست پاییزی هست ، که آخرین برگ پاییزی را با آنهمه تحملش
می چیند و می بردش با خود تا...زیر پای رهگذران ...
و آنجاست که می شکند و خرد می شود و ناله اش تا گوشها می رسد که چرا چنین ...
ولی چه خوبکه بغضها هم میشکنند.
مثل برگ سرگردان همراه با بادی که از بیراهه ها قصد ناکجا دارد ،
دل سپردم به این باد؛ هر چه بادا باد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حرف دل این حقیر ، ،
برچسبها:
تاريخ : دو شنبه 11 دی 1390برچسب:یک دست پاییزی"آخرین برگ پاییزی"زیر پای رهگذران"می شکند و خرد می شود"چه خوبکه بغضها هم میشکنند"دل سپردم به این باد؛ هر چه بادا باد, | 17:28 | نویسنده : سیامک | نظر بدهید